آناهید بانو



دستهایت را تمییز بشوی!
چشمانت را که پیش از اینها سهراب گفته بود، شاید فلسفه اش این باشه که بشویی تا آنچه دیدنی است بهتر ببینی و آلودگی چشمانت به بدی های اطرافت پر و بال ندهد
این روزها مردم شهرم مدام در حال ترسیدن و فرار کردن هستند.
گویی قحطی و خشکسالی دوباره به خواب یوسف شهر آمده.
دروغ چرا من هم گاهی می ترسم
گاهی از بیماری و قرنطینه شدن و گاهی از ترس از دست دادن
دوری، آدمی را به زمین گرم می زند خودش می شود و خودشانگار این زمین گرد یک آدمی داد ؛ هرجا بروی فقط خودت را می یابی
امیدکاش کسی درون کاسه چشمانمان کمی امید بکاردآبیاری آن را خودمان به عهده می گیریم
حتم دارم آنقدر از دیدنش خوشحال می شویم که کاسه چشمانمان را آبگیر می کنیم
دنیای ما امید کم دارد! تقصیر خودمان هم نیست خیلی دویده ایم و به جایی نرسیده ایمخیلی وقت ها دیر رسیده ایم و بهره مان ناچیز بوده
به پشت پنجره که می روم نگاهم ناخوداگاه به سمت باغچه کوچکمان می رود.
همه حالشان خوب است الا گل پامچال سفید
دلم قرار نمی گیرد به هر حال موجود زنده است و نازک دل.
 از پله ها پایین می روم و خود را به کنار باغچه می رسانم گلبرگ هایش را لمس می کنم
"چه شد ای نوگل خندان دلم"
حق دارد هوای شهر زیادی آلوده به ناامیدی استاما من باید امید و قدرت را به او برگردانم
گل من چیزی تا بهار نماندهخزان در حسرت خواهد ماندحیات تو اگ کمی دوام بیاوری به یمن آمدن بهار جاودانه خواهد شد
به من اعتماد کن من باغبانی باتجربه ام
دنیا سیاهی و سفیدی زیاد دارد که همگی در گذر استدوام بیاور بگذار امسال با بودن با تو سال را تحویل کنیم
اصلا بودنت باشد نشانه ای برای آمدن روزهای بهتربرای دل من هم که شده دوام بیاور


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زندگی برتر و والاتر حق شماست خاکستر نقره ای تجربیات مفیدم از درمان افسردگی تامین وثیقه|اجاره سند ملکی|قیمت اجاره سند برای آزادی و مرخصی زندانی ویکی خرید الفبای ناخوانای احساس دانلود موزیک دفتر مرکزی وکلای معتمد کارت اعتباری وبلاگ وادی علم